خلاصه کتاب:
بهش گفتم این با عشق فرق داره. من عاشقت نیستم.! من معتقدم به تو… که آدم توی این دنیای هچل هف باید لااقل به یک چیزی معتقد باشه… یک تعلق، دست آویز، امید… تو مثل احیای بعد از مرگی. که بعدِ هر تموم شدن با فکر کردن بهت بشه ایستاد… بشه دوباره شروع کرد… گفتم تو حتی خیالت حتی تصور حضورت توی این دنیا هم معجزه میکنه. یک آدم بهم نشون بده که ایمان نیاره به معجزه. من ایمان دارم به تو!
خلاصه کتاب:
راجع به یک زنی هست که دخترش تو مهد توسط یکی از همکلاسی هاش که بچه ان بوسیده میشه و زن میاد مهد برای شکایت با بابای مجرد پسر آشنا میشه و ازش کینه میگیره این در حالی که بابای مجرد…
خلاصه کتاب:
مهرانه دختری ۱۸ ساله است که طی تصادفی پدرش را از دست داده بعد از مرگ پدر برادرها که در کارخانه پدرشان مشغول به کار بودند به خواست همسرانشان، آنجا را به قیمت پایینی فروختند، مهرانه و مادر و خواهرش که با خانواده همسرش مشکل داشتند با هم زندگی میکردند که بعد از مدتی آرش به سراغ همسر آمده و او را بردچند وقت بعد برادر مهرانه…
خلاصه کتاب:
افرا دختری که کنار خیابون گیتار میزنه و این کار هر روزشه اما تو یکی از این روزها سامیار آقا زاده پولدار که همه ازش حساب میبرن کلی کشته مرده داره با نگاه اول عاشق افرا میشه دستور میده افرا رو تعقیب کنن بالاخره خونشو پیدا می کنه و دقیقا کنار خونش خونه می خره و…
خلاصه کتاب:
یاسین که با کلک با پریایی که خدمتکار خانهاش است ازدواج می کند و پریا توی فراز و نشیب های زندگیش متوجه می شود رفیق صمیمیاش نازنین همسر اول یاسین است و پسری به اسم سامیار دارد و قصد یاسین از ازدواج با او به دست آوردن زمین های پدری اش بوده در این حین که آن ها صاحب دو فرزند دختر می شوند که به طوری مشکوک نازنین زن اول یاسین تصادف می کند و کشته می شود و فرزند دوم پریا به اسم سوگل دزدیده می شود… اما همه ی این اتفاقات زیر سر چه کسی است؟ چه دلیلی دارد؟ پشت این همه ماجرا چه توطئهای وجود دارد؟ هدف چیست؟
خلاصه کتاب:
اون پسر، از اول، انقدر ثروتمند وموفق نبود.آریک کریستوس، پسری بود که هوای من رو داشت و مواظبم بود، منو می خواست، و شاید عاشقم هم بود. اون یه پسرِ جذاب و یه دنده ای بود. اما من اون رو براحتی و به خاطر ترسم، از دست دادم.
خلاصه کتاب:
داستان درمورد یه روستاست ، یه روستای سر سبز در ناحیه شمال که دست تقدیر خانواده گیلدا رو میکشونه تو روستا و یه سری اتفاق ها میوفته که آب روستا مسموم میشه و تمام تقصیر ها میوفته گردن خانواده گیلدا… بماند که چجوری پدر و مادرش رو به بدترین نحوه از دست میده مردم روستا دنبال گیلدا هستن که اون فرار میکنه و پناه میبره به جنگل… با تمام سختی ها تو سن هشت سالگی یتیم میشه و حالا از اون جریان هفت سال میگذره… و حالا گیلدا ۱۵ساله بدون اینکه متوجه بشه پسر ارباب روستا ارباب چاوش رو از مرگ نجات میده اونممم کجااااا… و چطوری…
خلاصه کتاب:
داستان سیاوش راد آشنایی اتفاقی او با رز، دختری که برای درمان بیماری مادرش مجبور به دزدی می شود، سیاوش شاید رفتار ها و نیتش در ابتدا خنده و شادی بود، شاید تمام عمر با پول و عنوان پدرش زندگی کرده، اما این اولین باری است که کاری را خودش به تنهایی انجام می دهد و برای شخص مقابل اسطوره شده و با غرور عنوان شاه دزد را به دست می آورد...
خلاصه کتاب:
داستان زندگی زنی که عاشق شوهرشه ولی وقتی بچهی دومش رو باردار میشه ، شوهرش میگه من این بچه رو نمیخوام و اگه میخوای زندگی کنی باید بچه رو سقط کنی و زن قبول نمیکنه و ماجراهایی که این وسط پیش میاد...
خلاصه کتاب:
داستان روایتگرِ پسریست به نام هومن که ناخواسته قتلی را انجام می دهد و پسرعمویش پوریا، که برایش مثل برادر است قصد نجات اش را می کند… خانواده ی مقتول همه رضایت دارند جز دخترِ خانواده که خواهرِ مقتول است،هلن! پوریا برای جذب رضایت هلن وارد زندگیِ دخترانه ی او می شود تا با، بازی کردن با احساساتِ او رضایتش را بگیرد…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بوکیکو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.