خلاصه کتاب:
طوفان آسایش، جوانی اش را وقف پیدا کردن آدمی میکند که روزی تمام زندگی اش را نابود کرده است.. در این بین تصادفاً با یک شاگرد مکانیک به نام چمان مهرآرا آشنا شده و با کمی کنکاش متوجه میشود که چمان ارتباطاتی با شخصی که طوفان در پی اوست، دارد… به خیال طوفان این آشنایی یک اتفاق یا تصادف ساده است و قصد میکند از آن به نفع خودش استفاده کند غافل از اینکه...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بوکیکو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.