خلاصه کتاب:
داستان درباره دختری که همه زندگی خود را از دست داد جایگاهش را زندگی اش را عشق و خانواده اش را فقط به خاطر یک اشتباه از او گرفتن و دختر تنهای ما رو از زندگی روندن، زندگی با دختر قصه مون خوب تا نکرد اما اون الان برگشته، قوی تر از همیشه برگشته تا عشقش و همه از دست رفته هاش رو دوباره برگردونه، دختره یه ماه از عروسیش گذشته ولی میفهمه سه ماهه حامله اس، حالا باید جوابه مادر و پدره مذهبیشو چجوری بده وای وای…
خلاصه کتاب:
گیسو دختری روانشناس است که سه سال از ازدواج او با سینا می گذرد و زندگی عاشقانه ای با یکدیگر دارند. روزی به واسطه ی یک مراجع کننده، حرف هایی در مورد سینا می شنود. پس از تحقیقات متوجه می شود…
خلاصه کتاب:
دختری که خیانت از عشق دیده و برای باقی عمرش احساساتشو کشته و مخفی کرده و به تنها چیزی که فکر میکنه مسابقات رزمی و کتک کاریه، در گیر عشقی میشه که مجالی برای نفس نفس زدن اون احساس قبلی نمیده، اما باید دید عشق جدید چند مرده حلاجه که بتونه کینه و نفرت احساس قبلی رو از ذهن دختر داستانمون پاک کنه….
خلاصه کتاب:
افشای جزئیات پرونده دست درازی به پسری نوجوان، اذهان عمومی را وحشتزده کرده است! کتاب شنای شبانه رمانی بینهایت جذاب و هیجانانگیز به قلم مگان گلدین است و داستان پادکستسازی را روایت میکند که برای تهیه گزارش از این پروندۀ پرماجرا با رازی بزرگ و هولناک از خانواده خودش روبهرو میشود. ریچل، شخصیت اصلی رمان شنای شبانه است که از پروندههای واقعی جنایی پادکست تهیه میکند. او با درگیر شدن در جریان خبری دست درازی به پسر نوجوانی که در رشته شنا شانس قهرمانی داشت، خود را با گذشته خواهرش روبهرو میکند.
خلاصه کتاب:
یاسین که با کلک با پریایی که خدمتکار خانهاش است ازدواج می کند و پریا توی فراز و نشیب های زندگیش متوجه می شود رفیق صمیمیاش نازنین همسر اول یاسین است و پسری به اسم سامیار دارد و قصد یاسین از ازدواج با او به دست آوردن زمین های پدری اش بوده در این حین که آن ها صاحب دو فرزند دختر می شوند که به طوری مشکوک نازنین زن اول یاسین تصادف می کند و کشته می شود و فرزند دوم پریا به اسم سوگل دزدیده می شود… اما همه ی این اتفاقات زیر سر چه کسی است؟ چه دلیلی دارد؟ پشت این همه ماجرا چه توطئهای وجود دارد؟ هدف چیست؟
خلاصه کتاب:
داستان راجب چند تا دختر اشراف زاده ست که تو یه سفر دریایی توسط دزدای دریایی دزدیده میشن بعد از ده روز موفق میشن فرار کنن..بعد از فرار تصمیم میگیرن بجای اینکه برگردن به خونشون چند ماه به عنوان دزد دریایی تو دریا زندگی کنن…
خلاصه کتاب:
با عجله از پله ها بالا رفت و خودش را به اتاق خواب رساند. همانطور که نفس نفس میزد شالش را از سرش کند و مانتواش را روی تخت انداخت. ناگهان چیزی توجهش را جلب کرد. یک کمربند مردانه مشکی که حلقه شده بود و وسطش یک تکه کاغذ بود. ضربان قلبش شدت گرفت. با ترس به تخت خواب نزدیک شد و کاغذ را برداشت. رویش با خط زیبایی نوشته شده بود: «we need to talk Dela» «لازمه با هم حرف بزنیم دلا»…
خلاصه کتاب:
جانا دختری که سالها پیش طی یک حادثه پدر و مادرش را از دست میدهد و زمانی که میفهمد پدر و مادرش به دست پرویز فولادوند به قتل رسیده اند تصمیم میگیرد برای انتقام به عمارت فولادوند ها برود و کاری کند که پسر پرویز فولادوند یعنی مسیحا فولادوند عاشقش شود تا بتواند از این قضیه سو استفاده کند و انتقامش را به نحو احسن بگیرد،غافل از اینکه مسیحا یک مرد عادی نیست،او درگیر یک بیماری روانی است و با وجود گذشته ی نامعلوم و شخصیت مرموز اش جانا پشیمان شده می خواهد به هر نحوی از آن عمارت شوم فرار کند ولیکن موانعی سد راه اش می شود..!
رمان پارادوکس چشمانش
تای ابرویش را بالا انداخت و همینطور که ته ریش را نوازش میکرد نزدیک لب هایش لب زد: برعکس من؟! _زمانی که منو ول کردی و رفتی با نوید زیادی وایب این دختره رو میدادی! _وایب خرابارو؟! با اخم گفت: نه! _تو گفتی دختره مثل خرابا چسبید به یه نفر دیگه و تلاشی برای درمان پسره نکرد درست مثل من،نه؟! حرصی گفت: نه تو به لیلی نزدیکی و نه من به رایل! دست اش را نوازش وار روی بازوی سفت و عضلانی اش کشید و بی توجه به اینکه حالا هر دو در مکانی عمومی با فاصله ای کم از هم ایستاده بودند و جانا مدام مسیحا را نوازش میکرد گفت: تفاوتمون چیه؟!
آب دهان اش را قورت داد و پیشانی اش را به پیشانی جانا تکیه داد و همینطور که با انگشت شست لب هایش را لمس میکرد گفت: من مثل رایل بی عرضه نیستم و با تمام حال بدم بلد ام چطور خودم رو کنترل کنم تا دست روت بلند نکنم و وقتی خطایی ازم سر بزنه قبولش میکنم و چه بسا برای اصلاحش تلاش کنم مثل الان، و تو، تو حتی اگر توی رابطمون خطایی کردی هربار پشیمون شدی و برگشتی، خودخواه نبودی و همیشه حق رو کام ًلا به خودت نمیدادی و الان اینجایی چون میخوای کنار ام باشی ،چون امید داری به درمان ام، و به علاوه تو هیچوقت به طور جدی نخواستی من رو از تیدا جدا کنی، درست برعکس لیلی! چهره در هم کشید و گفت: نمیخرمش! و بعد انگار که تازه متوجه وضعیتشان شده باشد مسیحا را به عقب هول داد و گفت: ما داریم چیکار میکنیم؟!
شانه بالا انداخت و گفت: گفتم که،باید برگردیم خونه، الان نه تو به خودت مسلطی و نه من به خود ام! سرش را بالا انداخت و گفت: هنوز کتاب نخریدم، مثل اینکه تو بیشتر از من از کتاب ها سر در میاری،پس تو واسم انتخاب کن! دست اش را کشید و همینطور که به سمت قفسه ی کتاب های روانشناسی میبرد گفت: رمان مزخرفه، جز اینکه وقت آدمو میگیره به درد دیگه ای نمیخوره،روانشناسی بخر! _هوم،ولی تو خودت اون رمانه رو خونده بودی. _آره،به پیشنهاد یه روانشناس بی مغز، میگفت خوندنش کمک میکنه برای درمان ام تلاش کنم تا عاقبت ام مثل رایل نشه! تای ابرویش را بالا انداخت و گفت: خب؟!الان اگه بخوای بهم یه کتاب روانشناسی معرفی کنی اون چیه؟! بی حوصله به کتاب ها نگاه کرد و با خوردن چشم اش به جلد کتابی که روی اش نوشته بود “Hold me tight مرا محکم در آغوش بگیر” با کنجکاوی کتاب را مقابل صورت اش گرفت و
خلاصه کتاب:
چی میشه وقتی در یه خانواده از ریشه مافیایی متولد بشی، پدرت دُن باشه اما تو هیچ علاقهای برای گرفتن جایگاهش نداشته باشی؟ چی میشه اگه تو یه مهمونی مافیایی چشمت به یه دختر زیر سن قانونی بخوره که بعنوان برده تو خونهی یکی از کاپوها نگه داشته میشه و عشق مثل یه آذرخش بهت میزنه؟ چی میشه اگه بخوای از اعتبار مافیائیت بعنوان یک پرنس مافیایی استفاده کنی و اون دختر رو نجات بدی؟ اینجاست که روسای مافیا برات یک شرط میذارن یکی از ما باش تا اون دختر رو آزاد کنیم. وقتی مجبوری بهخاطر یک برده زندگی خودت رو وثیقه بگذاری و وارد دنیای سیاه مافیا بشی. آیا عشق ارزشش رو داره؟
خلاصه کتاب:
اون جذاب، بزرگتر و محتاطه. از همون لحظهی اولی که چشمامون با هم قفل شد می دونستم پر از مشکله. سرکارم باهاش ملاقات کردم، روز اولی بود که باریستا شده بودم. اون لبخند زد و من ذوب شدم.. سپس قهوهای که درست کردم رو مزه کرد و بخاطر طعم بدش انداختش دور. دوباره روز بعد و روزهای بعد اومد. از قهوههام متنفر بود اما مدام برمیگشت. بازیشو می دونستم. به قهوهام میگفت مرگی توی فنجون. و من بهش می گفتم هدیهای از طرف خدا برای زنها. دروغ هم نمیگفتم… سپس بیرون کافی شاپ همدیگه رو دیدیم و اون زمان بود که همه چیز جالب شد. دیگه خبری از رفتارهای مودبانه و شیرین نبود…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بوکیکو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.