دانلود رمان اینکا از شهره احیایی رایگان pdf بدون سانسورموضوع رمان :خلاصه رمان اینکا
چشم از قیافهی معذب نهال گرفت، با دیدن چهرهای آشنا لبش را فشرد و ابروهایش از هم فاصله گرفتن. خاله ملک تسبیحش را روی میز گذاشت و دستش را به دستهی مبل تکیه داد و نیمخیز شد: -سلام مادر! متانت از همان جلوی قاب آشپزخانه آغوشش را باز کرد: – خاله قربونت بیا مادر! خوش اومدی. یزدان پسِ سرش را خاراند. نگاهش را پایین برد. متانت نزدیکش شد، نهال نگاه معناداری حوالهی هاویار کرد و سمت برادرش رفت. یزدان در احاطهی هرسه در آمده بود، قدمی پیش ...
خلاصه کتاب:
اول زندگی من یک جدال بود، بعد از آن به قهر پرداختم… وقتی آمدی معامله کردمت. با خودش… با خدایی که سال ها قهر بودمش. اما هیچ وقت فکر نمی کردم این معامله را ببازم. تو که آمدی، با خودت آشتی را رقم زدی… چیزی که فکر می کردم حتی در کفن هم رخ نخواهد داد...
خلاصه کتاب:
رایِر: پنج سال پیش شیفتهی آشر کِلِی شدم وقتی که اون از پنجره برادرم وارد خونهامون شد. حتی با اینکه صورتش کبود و خونین بود، زیباترین پسری بود که دیده بودم. هرگز نمیتونستیم با هم باشیم. من خیلی جوون بودم و اون خیلی غیرقابل لمس بود. اون بیش از حد دردسرساز بود و من بیش از حد ساده لوح. اما قلب سرکش و لجوجه. و قلبم تصمیم گرفت که به هیچ یک از اون چیزها اهمیتی نده.
خلاصه کتاب:
کیمیا ، دختری کیمیا و مهربان که از خودش میگذره تا بقیه به خواسته هاشون برسن غافل از اینکه خواسته همه خوشحالی اونه. مثلا بخاطر حاج بابا از ازدواج با کاوه پسر عمویش منصرف می شود و درست زمانیکه فکر می کند تا حدودی با مسئله کنار امده کاوه همسرش را از دست می دهد و همراه فرزند کوچکش به تهران می اید. این شروع دوباره ای برای کیمیا و کاوه است…
خلاصه کتاب:
یه پسر مرموزه، کُرده و غیرتی در عین حال شَرو شیطون، آهنگره یه شغل قدیمی و خاص، معلوم نیست چی میخواد، قصدش چیه و میخواد چی کار کنه اما ادعای عاشقی داره، چی تو سرشه؟! یه دختر خبرنگار فضول اومده تا دستشو واسه یه محله رو کنه، اما مدام به بنبست میخوره، چون با زرنگ ترین مرد دنیا طرفه…
خلاصه کتاب:
از این تکرار ساعت ها… ازاین بیهوده بودن ها… از این بی تاب ماندن ها… از این تردیدها… نیرنگها… شک ها… خیانتها… از این رنگین کمان سرد آدمها… و از این مرگ باورها و رویاها… بیزارم، بیزار… پریشانم… دلم پرواز می خواهد…
خلاصه کتاب:
نیایش دختری زیبا که عاشق موسیقیه و با پدرش اختلاف داره. پدری که روی اصول خودش پایبند است و مخالف خواستههای نیایش، نیایش اتفاقی متوجه میشه توی خونهی کنار خونهی مادربزرگش که متروک هست، یک پیانو هست. پنهانی وارد اون خونه میشه و بعد از ورودش میفهه خونه متروکه نیست و پسری تنها اونجا زندگی میکنه. موقع خارج شدن از روی حواس پرتی گوشیش رو اونجا جا میذاره. گوشی که پر از سلفیهای لب استخره. حالا باید برای برگرداندن گوشی به اون خونه برگرده. خونه ای که صاحبش یه پسر جوونه….
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بوکیکو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.