دانلود رمان کنعان از دریا دلنواز با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان دختری ۲۴ ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و…
خلاصه رمان کنعان
تمام ماجراها و اتفاقات کار را برای بابا قاسم شرح دادم، حتی به خودم فرصت ندادم تا مانتو و مقنعه ام را دربیاوردم، پر بودم از خبرهایی که مطرح کردنش با بابا قاسم می توانست راه چاره ای پیش پایم بگذارد، دست هایش را تکان داد و جمله ای را ادا کرد: _نگران نباش، من به تو امید دارم، پسر حاجی هم جوونه هم میخواد خودشو به پدرش ثابت کنه، پس ریسک میکنه و طرح های تو و اون آقاپسری که میگی خوشتیپه کارخونه است رو نجات میده ادای کلمه ی خوشتیپ و گفتن “اون آقاپسر” به طور واضح نشان می داد که به هنگام تعریف از فرهام زند پیاز داغ را بیش از اندازه زیاد کردم به و مذاق
غیرت پدرم خوش نیامده! خودم را جمع و جور کردم و مقنعه از سر کشیدم _حقوقم معلوم نیست درست و درمون بدن، کارگرها دوماهه حقوق نگرفتند کمی اخم کرد و دستانش، زبانش شدند _روز اول بهت نگفته بود؟ سرم را بالا انداختم _نه. صورت خسته اش لبخند زد و با سرحالی بیشتری صحبتش را تمام کرد _پس با طرح های جدید تو و پیشنهاداتت هم خودت حقوق سروقت میگیری هم کارگرها… جلوتر آمد و پیشانیم را بوسید. دست هایش اشاره کرد به مانتو و بعد سرشانه ی خودش.. _لباس هاتو عوض کن شام بخوریم گونه ی استخوانیش را محکم بوسیدم و قربان صدقه اش رفتم،
در حال راه رفتن و بالا و پایین پریدن های من نمی توانست به درستی لب خوانی کند، خبر از زبان اشاره ام نبود اما همین که شور و شوقم را می دید و خنده هایی که به لب داشتم را، غرق شادی از ته دل شد. خوردن کوفته ای که بابا قاسم با مهارت آشپزی اش بار گذاشته بود خستگی و ضعفم را کاملا منهدم کرد. دستی به برآمدگی کوچک شکمم کشیدم و با پشت دستم لبم را پاک کردم _عالی بود حواسش به من نبود، دستم را جلوی چشمش بردم تا نگاهش به صورتم افتاد، نوک انگشت شست و اشاره ام را بهم مماس کردم و با تکرار جمله ی “عالی بود” خنده ی پهنی بر لب هایش نشست. “نوش جانی” را لب زد و…