خلاصه کتاب:
جاوید محتشم صاحب برند بینالمللی مشهور طراحی و تولید لباسزیر زنونه با اسم تجاری “آرچر” برای انتخاب مدل آخرین محصولاتش شخصا وارد تهران میشه و برای رسیدن به خواستههاش به خودش اجازه میده “خطقرمز” دیگران رو به راحتی زیر پاهاش له کنه… ماهی تک دختر آفتاب مهتاب ندیدهی حاج ریاحی انتخاب آخر جاوید محتشمه و این انتخاب باعث رسوایی بزرگی میشه که….
خلاصه کتاب:
داستان درمورد دختریه که به تازگی خانواده اش رو از دست داده اما سرنوشت از نوشتن آینده ی این دختر هم صرفه نظر نمیکنه و هویت واقعی اش رو بهش میفهمونه... و اما، یک هویت مرموز... یک زندگی تازه رنگ گرفته و... شاید عشق…
خلاصه کتاب:
دست هام عرق کرده و هر بار برای پاک کردنش دامنم رو تو مشت مچاله میکنم. دهنم خشک شده و حس میکنم یک قلوه سنگ توی گلوم انداختن. مغزم فرمان میده در رو بزنم ولی قلبم با این کار راضی نیست. نمیدونم تا کی باید جنگ بین احساسات متضادم رو تحمل کنم. آخرش که چی؟ باید این کار رو میکردم…
خلاصه کتاب:
راجع به سروان مازیار آرامش و دختری به نام سونیاست. سونیا دختری که بخاطر شیطنتهاش چند بار به دردسر میفته و تو جاهای مختلف دستگیر میشه، هربار هم مأمور رسیدگی به پروندهش مازیاره. از اونجایی که سونیا خانوادهای نداره، آخرین بار که دستگیر میشه، مازیار برای آزادیش شرط میذاره و اون شرط چیزی نیست جز…
خلاصه کتاب:
میتونم شهر رو زیر پام ببینم در حالی که آفتاب هنوز طلوع نکرده. این مسابقه ای بین من و خورشید بود هرکی زودتر بیدار شه… حالا من بیدار بودم. این روزا، واقعا چیزی نبود که جرئت فکر کردن بهش رو داشته باشم. حالا اما، داشتم توی این ایام زندگی میکردم. بهش فکر میکنم، به روزی که زندگیم تغییر کرد با یه بلیط شانس!
خلاصه کتاب:
دختری که در خانواده بزرگ شده که ازاد اما نه در درس خوندن...مجبوره برای درس خوندن هرکاری کنه حتی نامزد کردن با پسر..... ولی پس از چند ماه صیغه… زمانی که مدرک تحصیلیش رو گرفت همه چی برای پدرش افشا میشه و پدرش برا حفظ ابرویش میگه از کجا معلوم این چند وقته با هم رابطه نداشتید و همه چی دست به دست هم میده به یه ازدواج اجباری...
خلاصه کتاب:
شیرین دختر زیبا و معصومیست که دل در گرو معشوقهی عمهاش دارد کیان سالاری مردی متعصب و جذاب که شیرین را عقد میکند تا انتقام نخواستن شهرزاد را بگیرد اما از عاشقانههای شیرین و قلب معصومش بیخبر است تا اینکه...
خلاصه کتاب:
_دوغ رو بده من. دست دراز کردم و پارچ را به سمتش گرفتم، توی لیوانش ریخت و یک سره سر کشید. _بالاخره چیکار میکنی؟ _هیچی. _یعنی چی هیچی؟ _یعنی همین هیچی، کی میری دانشگاه؟ _یساعت دیگه. بلند شدم به اتاقش رفتم، کتابهایش پخش زمین بود، همه را روی میزش مرتب چیدم، تختش را مرتب کردم، لباسهایش را آویزان کردم، چشمم به پاکت سیگارش افتاد که مثلا قایم کرده بود. نفس عمیقی کشیدم، شاید هرکسی بود برمیداشت و نصیحتش هم می کرد اما من را چه به نصیحت…
خلاصه کتاب:
محیا به همراه دختر پنج ساله اش هستی پا به خانه محتشم ها میگذارد و در آنجا زندگیش از نو شروع می شود... خانه ای که سید عماد محتشم همه کاره ی آن است...
خلاصه کتاب:
سالومه دختری از نسل امروز، که دست روزگار او را در مسیر زندگی خواهر و برادری قرار می دهد و آنها سرنوشتش را، دگرگون می کنند.تصمیمی که مسیر زندگی سالومه راتغییر می دهد.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بوکیکو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.