دانلود رمان دیوار از اسما چنگایی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
واران یه وکیل مسیحی، یکدنده و لجباز که از مسلمون ها متنفره بر حسب اتفاق با دختری آشنا می شه که خیلی مذهبی و معتقده… واران اما هر کاری می کنه تا با اذیت و آزار هایش طاقت اون رو طاق و نظرش رو جلب کنه. اما دریا سرسخت تر از این حرف هاست که تو تله ی واران بیفته. در نهایت این همه کلکل و موش و گربه بازی، مجبور به انجام یه کاری می شن و…
خلاصه رمان دیوار
همانطور که سر پا ایستاده بود، ماگ قهوه اش را به لب نزدیک کرده و اطلاعات درون برگه را می خواند. قرار بود احمد برای هماهنگی به آنجا رفته و سپس هر دو باهم به دادگاه بروند. جرعه ای از قهوه اش نوشید. با وجود بی خوابی اش فقط همین می توانست او را هوشیار نگهدارد. دیشب تا صبح بیدار بوده و دنبال سرنخی از پدرش می گشت. آخرش هم چیزی دستگیرش نشد. با بلند شدن صدای در سرش را بلند کرد. می دانست احمد قبل از ورود به ساختمان حتما با او تماس می گیرد.
منتظر آمدن کس دیگری هم نبود. با دیدن بیتا چشم هایش گرد شد. انتظار دیدن هر کسی را داشت جز او . آن هم بعد از آن دعوای بزرگی که داشتند. بیتا، برخلاف همیشه با گام هایی سست و کم جان به سمتش رفت. وسط اتاق ایستاد و بی انکه نگاهش کند، گفت: سلام. صدایش ضعیف و خجالت زده بود. انگار که از آنجا بودنش خجالت می کشید. واران روی پاشنه ی پا چرخید و روبه رویش قرار گرفت. فاصله ی بینشان زیاد بود اما می توانست صدای نفس های سخت و کش دارش را بشنود.
_سلام. صدا ی او برعکس بیتا محکم و رسا بود. با اینکه از زیاده روی آن روزش، شرمنده بود اما هیچ دلش نمی خواست مقابل دختری همچون او عقب نشینی کند. بیتا زبان بر لبش کشید و نفسش را بیرون فوت کرد. _اگه به اینجا اومدم، برای ادامه دادن رابطه ی بینمون نیست. من فقط… به اینجا حرفش که رسید، سکوت کرد. ادامه دادن برایش سخت بود. دوست نداشت مقابل واران بیش از این ضعف نشان ندهد. قبل تر ها فکر می کرد که ذره ای عاطفه و انسانیت در وجود این مرد هست اما با اتفاقی که در خانه اش افتاد…