دانلود رمان آریانا از سلنا شمس با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان درباره ارباب رایا… مردی که به اجبار مادرش با فریال ازدواج می کنه اما شب عروسی میفهمه فریال…
خلاصه رمان آریانا
صبح با بدن درد بیدار شدم اصلا روی مبل خواب راحتی نداشتم اما از خستگی نفهمیدم چطور خوابم برد. روی مبل نشستم و دستی توی صورتم کشیدم… بلند شدم و خواستم برم سمت توالت که با دیدن اریانا توی آشپزخونه کمی مکث کردم تکیه ام رو به دیوار دادم و به کار هاش نگاه کردم موهای خیسش نشون از حمام کردنش می داد داشت خیار ها رو به صورت حلقه ایی می برید که دلم خواست کمی بهش نزدیک بشم به سمتش قدم برداشتم و با فاصله چند سانتی پشتش ایستادم سرمو به موهاش نزدیک کردم و عمیق بو کشیدم… بی اختیار دستمو روی پهلوش گذاشتم که هینی کشید و بعد اخی گفت.
به انگشت خونیش نگاه کردم و با تشر گفتم: -حواست کجاست؟ اونم با عصبانیت بهم توپید: -میشه یکم ازم فاصله بگیری… بدون توجه به اخمای تو همش دستشو گرفتم و نگاهی به زخم انگشتش انداختم… زخم سطحی بود شیر آب رو باز کردم و دستشو زیر آب گذاشتم. خواست دستشو از دستم جدا کنه که دستشو محکم تر فشردم و با اخم گفتم: ـ میشه انقدر ول نخوری – من حالم خوبه تو صبحانتو بخور. بدون توجه به حرفش گفتم: -چسب زخم نداری؟ – تو کابینت هست. به سمت کابینتی که بهش اشاره کرد رفتم و یه چسب زخم برداشتم… دستشو گرفتم و چسب رو روی انگشت زخمیش زدم…
ممنونی زیر لب گفت و از آشپزخونه بیرون رفت… از اشپزخونه خارج شدم و رفتم توالت صورتمو شستم و دستی توی موهام کشیدم… پیراهنمو پوشیدم که اریانا آمد و گفت: -صبحانه حاضرہ. سری تکون دادم که عقب گرد کرد و رفت تو آشپزخونه موهاش رو خشک و بافته بود. رفتم تو آشپزخونه و مقابلش روی صندلی نشستم برای هردومون چایی ریخت و برای خودش لقمه ای گرفت تکه خیاری توی دهنم گذاشتم و به صورت ناز و معصومش خیره شدم… حرکات کلافه اش لبخند ریزی روی لبم آورده بود چند دقیقه بعد با اخم سرشو بلند کرد و گفت: -میشه انقدر بهم نگاه نکنی؟ ابرو هامو به معنای نه بالا انداختم…