دانلود رمان جهان خالیست بیا باهم بمیریم از معصومه سهرابی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بوی یاس می دهد، زیبا می خندد… دوستش دارم صادقانه… اما جواب دوست داشتنم باید عشق باشد… قلب کوچکم را درون بلور شیشه ای مخفی کرده ام … اما از تمام ثانیه می ترسم… ثانیه ای که فکر می کنم اگر او نباشد زندگی من چه می شود… دختر ها گناهکار نیستند… آنها زیبا و مهربانند… ناز داشتن آنها دست خودشان نیست… بی خودی متهم به کاری که نکرده اند نکنید… آنها اگر کاری را انجام هم دهند باز هم نفس لوامه دامن گیراشان می شود… پاک تر از یک دختر خود اوست…
خلاصه رمان جهان خالیست بیا باهم بمیریم
با گام های استوار، وارد صحن دانشگاه می شوم، نفسی تازه می کنم، امروز آخرین امتحان این هفته را خواهم داد. – خانم؟ چنان می پرم که برق از سه فازم گذر می کند. سعی می کنم راه خودم را پیش بگیرم. – خانم صبر کنید لطفاً! من همونی هستم که ماه پیش بهتون برخورد کردم، اومدم جزوتون رو بدم! خیلی دنبالتون گشتم ولی نمی دونستم چه زمانی دانشگاه میاین، تا جزوه هاتون رو بدم. در طول حرف زدنش من پشت به او بودم، می دانم این کار بی ادبی محسوب می شود ولی خب من مجبور هستم، به طرفش برنگشتم و در همان حال گفتم: ممنون! ماه پیش گفتم بهتون که نیازش ندارم،
همون موقع هم اون جزوه ها رو خریدم. پا تند کرد و روبرویم آمد و من سرم را پایین گرفته بودم و بد عنق نالیدم. – آقا لطفا برین! مگه نمی بینین دارین اذیتم می کنید؟ نگاهی به اطراف انداخت و جزوه ها را به طرفم گرفت، جزوه را از دستش گرفتم چون اگر این کار را نمی کردم به گمانم تا فردا صبح به دنبالم می آمد. – از کی می ترسی؟ بار دیگر سوالش خشکم کرد، غیر ارادی سرم را بلند کردم. چشمانم به صورتش افتاد، سر چرخاندم و اطرافم را نگاهی انداختم تا از نبود آرشام مطمئن شوم، چیز مسخره این است که من حضور او را همیشه در اطرافم حس می کنم. در دل به خود نهیب زدم،
آرشام که اینجا نیست چه عیبی داره من یه بار دیگه به چهره طرف مقابلم نگاه کنم؟ او همچنان منتظر پاسخ سوالش بود، خوب رفتار من را در حال کنکاش بود. سر بلند کرده و نگاهش کردم و گفتم: من از کسی نمی ترسم! لطفا دیگه نزدیک من نشید! بابت جزوه ها هم ازتون سپاسگزارم، روز خوش. و از کنارش رد شدم، اما او همچنان همانجا ایستاده بود، شاید از نظر او من بد رفتاری کردم اما از نظر خودم، شایسته ترین رفتاری که می توانستم انجام دهم را انجام دادم. حالا که به او فکر می کنم پسر بدی نبود، چهره شرقی اش به دل هر دختری می نشست، پوست برنزش، موهای مشکی حالت دارش…