دانلود رمان نفس داغ از تارا راد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اول مجلس خیلی معذب و ناراحت بودم از اینکه من به عنوان دوست دخترش و نامزد آینده اش آخر از همه در جریان تولدش قرار گرفته بودم و کادوئی هم نداشتم که بهش بدم خجالت کشیدم پیش دوستاش …هر چند خود مانی کمی با گفتن اینکه هدیه ی بارانا سوپرایز و خصوصیه کمی موضوع رو ماستمالی کرد تا بچه ها هوی بکشن و کلمه ی خصوصی رو سوژه کنن …
خلاصه رمان نفس داغ
کردم حس ششم مرجان فهمیده بود که تیام می خواد زن بگیره… _چرا اینطوری فکر می کنید امکان نداره که اقای کیائی همچین کاری بکنن… گوشیم تو جیب مانتوم ویبره رفت. با نوک سر انگشتام موبایل رو بیرون کشیدم و نیم نگاهی بهش انداختم._شما دو تا هوو برا چی گردهمایی تشکیل دادید ؟ _نکنه می خوایید سر من به توافق برسید ؟ پس خبر داشت که باهمیم چه از خود متشکرم تشریف داشت اقا. _براش تایپ کردم بپا نیفتی.
_نمی افتم ولی خواستم بگم که هواتو دارم ببین بهش بگو از هفت روز هفته شش روزش پیش من یه روزش پیش تو با خوندن پیامش سرخ شدم. اصلا با این نمی شد سر به سر گذاشت چه برا خودش بریده بود می دوخت. سرمو بالا اوردم و از مرجان پرسیدم: حالا من چه کمکی می تونم براتون بکنم یعنی می خواید که وسایلشون رو چک کنم تا بفهمم که یه زن دیگه گرفتن یا نه؟ _خوب می خوام تو اون شرکت چشم من باشی تا بفهمی که تیام چکار می کنه…
چی باید بهش می گفتم اینکه نمی تونم بعدا اگه می فهمید که چطور گولش زدم واقعا ازم دلخور می شد. دوباره یاد تیام که افتادم دلم یه تکونی خورد دیگه نمی تونستم انکار کنم که هیچ حسی به تیام ندارم چون با یادش و دیدن خودش قلبم فشرده می شد. زانوهام می لرزید مثل این که تب لرز بگیرم و نتونم رو پاهام بایستم. گرمم شده عرق شرم رو مهره های پشتم می دوید با عجله نگاهمو از مرجان می دزدیدم. مرجان دستش رو دراز کرد دستمو گرفت و گفت…