دانلود رمان ساتی (جلد اول) از فاطمه عبدی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری به اسم گندم که شوهرش مرده و قراره طبق رسم ساتی اون رو هم زنده زنده قبر کنن. خان روستا که برادر شوهرش میشه عاشقانه دوسش داره برای نجات جونش جلوی این رسم می ایسته و در عوض باهاش ازدواج می کنه همه چی خوب پیش میره تا این که…
خلاصه رمان ساتی
“فرهان” عصبی طول و اتاق قدم رو می رفتم نفس عمیقی کشیدم سارا ترسیده صدام کرد: فرهان عزیزم ! حالت خوبه؟! کلافه برگشتم طرفش و غریدم: آره خیلی خوبم عالیم نمی بینی ؟! …یه امشب دست از سرم بردار. رفتم سمت در بازش کردم که کل کل های زنا بلند شد، دف رو برداشتن شروع کردن به زدن. دستمالی که خون روش بهم دهن کجی می کرد دست به دست بهم دیگه نشون می دادن و دل من رو ریش ریش می کردن. خون خونم رو می خورد خانوم بزرگ با دیدنم اومد طرفم و گفت: مبارک خان.
عصبی سری از تاسف به خانوم بزرگ تکون دادم با دیدن در اتاق شون نفسم رو سنگین بیرون دادم به طرف یخچال کوچیکی که توی سالن بود رفتم نوشیدنی برداشتم یه نفس سر کشیدم با صدای ویهان که از پشت سرم اومد. سرم رو به سمتش چرخوندم. _یکی هم برا من بریز داداش. محکم شیشه رو کوبیدم روی میز برگشتم طرفش با دیدنم متعجب نگام کرد و گفت: داداش حالت خوبه ؟! چیزی شده ؟! پوزخندی زدم یقه ش رو گرفتم و با حرص گفتم: خیلی حیوونی تو که میدونستی اون دختر و دوست دارم چرا باهاش…؟
ویهان کلافه به زور دستام رو پس زد و میون کلامم گفت: من کاری باهاش نکردم… من کاری نکردم داداش. _خفه شو ویهان ، خفه شو . پس اون دستمال خونی چی بود؟! چرا لال شدی ؟! جواب بده… ویهان کلافه دستی به پشت گردنش کشید دست چپش بالا آورد با دیدن زخم عمیق دستش ناباورانه نگاهش کردم لبخند تلخی زد و گفت: هنوز اینقدرا هم پست نشدم که با دختری که دوستم نداره باشم اونم به اجبار. خونی هم که تو اون دستمال دادم به خانوم بزرگ خون دستم بود نه چیز دیگه ای…