خلاصه کتاب:
ال آی داستانی از دنیای گرگینه ها و خوناشام هاست با چاشنی جادو … اِل آی دختر آلفای یه قبیله گرگینه هاست ، یه گرگینه بدون گرگ که باید بخاطر گناه برادرش به یه قبیله جدید بره ! جایی که همه فکر می کنن بخاطر ضعف ال آی نابود میشه اما اون نه تنها زنده می مونه … بلکه برمی گرده، برمی گرده قدرتمند تر از همیشه…
خلاصه کتاب:
داستان درباره ی دختری به اسم مژگان هستش که دارای یک برادره و مادرش رو سالها پیش از دست داده. علی رغم مخالفت های زیاد مژگان پدرش دوباره ازدواج می کنه و…
خلاصه کتاب:
بعد که نامزد سابق جید اون رو توی محراب ترک میکنه جید برای آرامش بیشترش به کلرادو مزرعه دوستش نقل مکان میکنه و با برادر بزرگتر مارجوری که خیلی کم حرف و مرموزه آشنا میشه تالون استیل از همون اول اشتیاقی زیاد و رابطه ای آتشین با جید داشت ولی نمی دونست که این اشتیاق تبدیل به دلبستگی شده تالون عاشق جید شده و نمیدونه که چطور بهش بگه، اون میخواد به خاطر جید تلاش کنه تا با گذشته ی خیلی وحشتناکش روبرو شه…
خلاصه کتاب:
ماجرای قصه ناتمام درباره زنی به اسم نیلوفر هست که ۱۱ سال از زندگی همراه با همسر و پسرش می گذره و کل وقت خود را صرف امورات آن دو میکند با پیدا کردن یکی از دوستانش بعد سال ها از فیسبوک به اسم شراره ارتباط و دیدار در فضای حقیقی ایجاد میشود دورهمی های زنانه کلید می خورد نیلوفر به همسرش شک میکند و برای این که او را بیازماید دست به امتحان سختی میزند و در واقع میخواهد گره را به جای دست با دندان باز کند توصیف مفصل زندگی طبقه ی آپارتمان نشین مرفه تهرانی (شوهری کاسب که مغازه ای در یکی از پاساژ های صادقیه دارد و زنی خانه دار در آپارتمانی در گیشا)
خلاصه کتاب:
باران هزار بار زد، سد بغض من شکست نبودنت پدیدار شد، پلک می بندم وبی خیال تا یادت برود، ولی پنجره باز شد و طوفان تو به قلب من نشست، باران زد و دلتنگیت بیشتر مرا شکست…
خلاصه کتاب:
خانزاده مغروری که تازه درسش رو تموم کرده و از خارج برمیگرده توی یه نگاه بعد ده سال دوری عاشق دختر خدمتکارشون که همبازی بچگی اش بوده میشه ولی…
خلاصه کتاب:
مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون خرید… ریسک کرد… باید با دردسر زندگی کرد…
خلاصه کتاب:
صدای شلیک رعد و برق و طوفانی که می خواست تنه ی درختان را از جای بکند بر رعب و وحشت من می افزود. هوای نسبتا سرد پاییزی در کوچه های تاریک شب، ترسم را بیشتر می کرد. نزدیک در خانه ی طلایی رنگ می شوم. و انگشتم را روی زنگ خانه می گذارم. ولی تاریکی کوچه ها و نشنیدن صدایی زنگ حکایت از قطع برق دارد. کلافه تلفن همراهم را از کیفم خارج می کنم و شماره ی کامران را می گیرم. تلفن همراهم را نزدیک گوشم می آورم و با صدای رعد و برقی که دلم را می لرزاند سرم را درون شانه هایم پنهان می کنم.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بوکیکو " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.