دانلود رمان مدارا از منیر مهریزی مقدم با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
«مدارا» داستان زندگی دختری به اسم «بهار» است که با طلاق، پدیده رایج جوامع مدرن و کلان شهرهای ایران و جهان، زندگیاش دستخوش تلاطم و رویدادهای غافلگیر کنندهای میشود که او با صبوری و روشی هنرمندانه از آن عبور میکند و تجربهای را از سر میگذراند که از منظر جامعه شناختی میتواند چراغی در مسیر زندگی روشن کند.
خلاصه رمان مدارا
آخر شب که برای خوابیدن روی تختم دراز کشیدم، تا ساعتی این خواستگار جدید فکرم را مشغول کرده بود. تا آن زمان با یک وکیل برخورد مستقیم نداشتم ولی در مقایسه با آنچه در فیلم ها دیده بودم پسر خانم کوثری را یک مرد خشک و جدی با سر کم مو و مثل اغلب مردهای ایرانی با شکمی کمی برآمده تجسم می کردم که همیشه کت و شلوار می پوشد و یک کیف پر از مدارک هم موقع رفتن و برگشتن به دست دارد. چنین فردی را با آن تیپ و آن شکل و شمایل مجسم میکردم که بعد از یک روز کاری پر دردسر آخر شب به خانه برسد و تازه بین من و بچه اش را که نفهمیدم دختر بود یا پسر و مسلما
قبولم نمی کرد بگیرد! بدبخت من و بدبخت او که نمی دانست وکیل من باشد یا بچه اش نه تنها او که هر مرد بچه داری خواستگارم می شد به همین قضیه فکر می کردم که اگر بچه اش مرا نپذیرد چه کنم؟ برای یک عمر زندگی این قضیه، ساده و پیس افتاده نبود. به هیچ وجه نمی توانستم خودم را وارد این درد سر بزرگ کنم. چقدر خوب می شد اگر دیگر فکر ازدواج را نمی کردم. آخ که اگر فقط کمی وضع مالی، خوب بود و نه من و نه مامان احتیاجی به اقابالاسر نداشتیم چقدر آسوده بودیم. در تاریکی اتاق از پنجره به آسمان پر ستاره شب پاییزی نگاه کردم و با خودم گفتم: شغل خوب دارد برای خودش دارد.
پول دارد مفت چنگ خودش. با مرد بچه دار ازدواج نمی کنم. درست است که به قول خاله موقعیت مالی محدودمان کرده بود ولی یکی از امتیازات بزرگم زیبایی ام بود که لااقل شاید از این بابت بخت گشایم می شد. از آن گذشته با وجود مهر طلاقی که به شناسنامه ام خورده بود هنوز باکره بودم و سن بالایی هم نداشتم. نباید دستپاچه میشدم. مامان مرا در تنگنا قرار نداده بود. پس حالا که مرتب تاکید داشت تا عاقلانه انتخاب کنم، وقتی مجبور به ازدواج مجدد بودم صبر می کردم تا کسی را که به همسری می پذیرم پسند دلم باشد. حاج محمود هم اگر مامان را می خواهد باید صبر کند؟