دانلود رمان کتیبه دل از s_mokhtariyan با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
کیمیا ، دختری کیمیا و مهربان که از خودش میگذره تا بقیه به خواسته هاشون برسن غافل از اینکه خواسته همه خوشحالی اونه. مثلا بخاطر حاج بابا از ازدواج با کاوه پسر عمویش منصرف می شود و درست زمانیکه فکر می کند تا حدودی با مسئله کنار امده کاوه همسرش را از دست می دهد و همراه فرزند کوچکش به تهران می اید. این شروع دوباره ای برای کیمیا و کاوه است…
خلاصه رمان کتیبه دل
گلدان شمعدانی را جلو می کشم. گل را وسط گلدان نگه می دارم و دور تا دور خاک می ریزم. با دست سطح خاک را فشرده می کنم .مشتی دیگر خاک بر می دارم تا فضای خالی به اندازه کافی پر شود. با آب پاش روی شمعدانی دورنگم آب می پاشم. شمعدانی را کنار باقی گلدان ها میگذارم و با لذت به گل ها نگاه میکنم. هر بار که گلدان جدیدی خلق می کنم گلی جدید درونش متولد می شود. این تولد هر باره عجب خانه حاج بابا را زیبا تزیین کرده. برای حاج بابا دلتنگم. یک هفته ای میشود که به خانه عمو امین در اصفهان رفته.
این دوری چند روزه از همه سال های دلتنگ زندگیم دلتنگ ترم کرده. حاج بابا برای من فقط یک پدر بزرگ نبود و نیست. تکیه گاه تنهایی ها، پناه خستگی ها و عزیزتر از هر کسی است برایم. این نبودنش روحیه ام را کسل کرده. دلم آغوش گرمش را طلب می کند. آغوشی که سالهاست فقط و فقط به روی من باز است. هیچ وقت هیچکدام از نوه ها حق نداشتن خودشان را به اندازه من به حاج بابا نزدیک کنند. این مامن سندش شش دانگ به نام عزیزکرده اش است تا جایی که بارها و بارها همه علنا اعتراض کرده اند.
عمه مهردخت با آن لهجه شیرین اصفهانی از روی ایوان صدایم می کند و می گوید که چای آماده است. دلم ضعف می رود برای کلوچه های زنجبیلی که عطرش تا سر خیابان هم پیچیده. پیش بندم را باز و روی درخت گیلاس آویزان می کنم. دستم را زیر شیر خنک حوضچه می شورم. عمه مهردخت با لبخند خسته نباشیدی می گوید. کنارش روی قالیچه ای که پهن کرده می نشینم و می گویم: کاش از خدا یه چیز دیگه خواسته بودم عمه. عجب بویی راه انداختی. شما خسته نباشی. یک دانه از کلوچه های طلایی خوش رنگ را بر میدارم و …