دانلود رمان مسکوت از الهه مرگ با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سورن راد، از ۱۸ سالگی خانوادش رو ترک میکنه، بعد سیزده سال برمیگرده. تا زندگی از هم پاشیده برادرش و شرکتی که طی اتفاقاتی بهم ریخته رو جمع کنه… که با دختر عموی جسور و جذابش، آشوب آشنا میشه، آشوبی که توی نگاه اول دل میبازه و بدجوری دل میبره از سورن با برملا شدن راز بزرگ سورن همه چی بهم میریزه …
خلاصه رمان مسکوت
پوفی کشیدم و به پشتی مبل تکیه دادم. تردید داشتم برای سوالی که می خواستم بپرسم و بالاخره پرسیدم. – سورن… نمیخوای به اون رضایت بدی؟ تیز نگاهم کرد و گفت: -هرکسی باید تاوان اشتباهاش رو بده! پس بخشش نداریم. پوزخندی زدم و بلند شدم سمت پنجره رفتم و حضورش رو پشت سرم حس کردم توجه ای نکردم و به آسمونی که حسابی گرفته بود خیره شدم. – دلم واسه قبلنا تنگ شده آشوب… میشه دوباره داشته باشمت؟ تو فقط بله بگو… من همین امشب به پسر عموت رضایت میدم! به سمتش برگشتم که دقیق مقابلش بودم.
سرم بلند کردم و به صورت جدیش خیره شدم. -تو فکر کردی بخاطر سورن راضی میشم که با تو باشم؟ بخاطر هیچکس… هیچکس حاضر نیستم همچین اشتباهی کنم. خواستم از کنارش رد بشم که بازوم رو گرفت. با نیم رخ به سمتم برگشت و لب زد: قبلنا اینقدر سرسخت نبودی.. نکنه کسی تو زندگیته اخمام توی هم کشیدم و گفتم – شاید باشه… ول کن دستمو! به سمتم چرخید و اون یکی دستش رو هم روی بازوم گذاشت و تا بخوام درک کنم میخواد چیکار کنه سرش رو خم کرد و… به محض لمس، دستام رو روی سینه اش گذاشتم و با تمام توانی
که داشتم به عقب هولش دادم و دستم رو بالا بردم و محکم روی صورتش زدم: -حالم ازت بهم میخوره فقط یبار دیگه بخوای نزدیکم بشی، می کشمت عوضی. خندید و با تمسخر دستش روی گونش کشید. – آشوب وحشی! با خشم نگاهش کردم و دستم رو روی لباسم کشیدم. با صدای زنگ آیفون، سمت در رفت و من همونجا روی کاناپه نشستم. چند تا نفس عمیق کشیدم و دستی با شالم کشیدم. _تو اینجا چه غلطی میکنی؟ با شنیدن صدای عصبی مازیار، بلند شدم و سمت در رفتم. سلین داخل اومدو با گریه گفت: اومدم دخترمو ببینم …